سلام
اسم من علی محمد است
امروز مگه پدرومادرم گزاشتن که یک خواب راحت بروم چون دا شتن آماده میشدن تا بروند ادارهی آموزش وپرورش وبرای سبتنام برادرم مهدی یک کاری بکنند واز ن خدامن از انجایی که خواب بو دم و حافظی کردند وبه من گفتن مواظب برادرهایت باش تامابیاییم و من از آنجایی که هنوز هوش صد درصدی نداشتم گفتم باشد وخداحافظ وآ نها از خانه رفتن
بیرون ودودقیقه بعد از رفتن من بیدار شدم واز آنجاییکه هنوز خیلی خوابم میآمد یک جورهایی بدخواب شده بودم رفتم پیش برادرم و پیشش دراز کشیدم تا ساعت 9 صبح شود آخ من یک دلم پیشه فیلمهای سینمایی بود که از تلویزیون پخش میشد
ومن میخواستم بدانم که چی میگذارد وبه خواطر همید نتوانستم درست بخواهم وسریع بلند شدم تلویزیون را روشن کردیم وبا برا درهایم فیلم 6 قهرمان رادیدیم واز شدت خستگی حالش را نداشتی م که برویم وصفرهی صبحانه راپحن کنیم ودلیل دیگرشم آن است که همیشه مادرم صفره را پحن میکرد وماهم کمکش میکردیم و وابسته به مادرم بودیم وکمیهم تنبل شده بودیم بخواطر همین با اینکه خیلی گشنهی مانشده بود باز هم همانطوری آنوسط نشسته بودیم تا اینکه پدرم رسید ومن سریع صفره را پحن کردموموقهای که پدرم وارد خانه شدو من ازدوچیز خیلی خیلی تعجب کردم
وآن هم این بود که پدر خیلی زود آمد زود تراز آنکه فکرش را بکنم ودومیاین بود که پدرم بدون مادر وتنحایی آمد ومن اول فکر کردم که مادرم آننجا مانده ودنبال کارهای برادرم است. ومشغول صبحانه خوردن شدیم که چند دقیقه بعد از آمدن پدرم مادر در زد و آمد تو ومن متوجه شدم که مادرم برای خرید رفته بود کوثر 14
بعد از مدتی پدرم لباسهایش راپوشید واز خانه رفت بی رو ومن از آ نجایی که خیلی دلم میخواست که تا آخر آن فیلم را ببینم ولی اوز کردم وگذا شتم یک شبکهی دیگر وبا یک فیلم دیگر وآن را با مادرم تماشامیکردیم وبعد از دوساعت صبحنه خوردن من وتمام کردن صبحانه ام مادرم به من گفت که علی بودو برای خودت وخودم یک چای بریز تا باهم بو خوریم
حس خیلی خوبی داشتم ویکم لبخند آمد روی لبهایم ولی به مادر گفتم چشم بگذارید من اول صفرهی صبحانه را جمع کنم وبعد برایتا ن چایی میآورمومادرم هم گفت باشد ومن زودی صفره را جممع کردم ورفتم دوتا چایی خوشگل وخوشتم ورنگ برای مادرم وخودم ریختم وبردم گذاشتم ومشغول فیلم دیدن شدم آنغدر توی محو تماشای تلویزیون شدم کهیادم رفت کهمن برایخدم چایی ریختم وچایی وجود دارد تا اینکه مادرم من را صدا کرد وگفت چییت یخ کرد ومن که تازه بخودم آمده بودم گفتم اه راست میگوید چاییم یخ کرد وسریع رفتم طرف چایی ام تا بینم که وزیت داقیی آن چطو ری است که دیدم خیلی سرد شده وموقهای که خواستم ب کتری آن را داق کنم دیدم که زیر کتری خواموش است ومجبور شدم سرد سرد بوخورم وتلویزیونم رانگاه میکرم که صدای مادرم وامریر حسین میآید وموقهای که از مادرم پرسیدم چیشد گفت برادرت داشت ظرف میشست کهیک لی وان از دستش افتاد وشیکست ومن گفتم خیلخوب وداشتم فیلمم را میدیدم وتازه ازترسیدن
صدای بلند مادرم آرام شده بودم که ناگهان صدای مادرم بلندشد ومن باترس وبا اجله رفتم در آشپز خا نه واز مادرم پرسیدم چی شد ومادرم همگفت دستم را بری دم بدجوری همبریدم وسریع رفت بایک دست مال دستش را گرفت تا خونش بند بیاید وهمینطورکه تلویزیون میدی دم ما درم گفت امرو ز با ید حسابی توی کارهای خانه بهمن کمک کنی چون من دستم خیلی درد میکند ومن گفتم باشد وحتما کمکتان میکنم وادا مهی فیلمم رادی دم وبعد از فیلم حسابی به مادرم کمک کردم
پس هیچوقت به بزرگ ترها وابسطه نباشیم