loading...

روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی

دوست دارم خاطره های خودرا با شما به اشتراک بگذارم

بازدید : 357
پنجشنبه 21 اسفند 1398 زمان : 12:56

سلام من علی محمد هستم smiley

من دیشب وقتی می‌خواستم به خوا بم مبایلم را ساعت هشت صبح کوک کردم وبعد مادرم به من گفت که علی وفردا ساعت هشت صبح تو بی دار نمی‌شی واگر فردا گوشییت زنگ زد با کتک بیدارت میکنم ومن هم گفتم باشد ومن را فردا با کتک بی دار کنید چون میدانستم اگر صبح زود مادرم من را بیدار کنه می‌توانم به کارها و ورزش شم برسم وبعد از یکم بازی رفتم وهمراه همه‌ی خانواده یعنی من به همراه پدر ومادرم ودوتا برادر‌هایم مهدی وامیر حسین رفتیم وخوابیدیم

من نتوانستم ساعت هشت صبح بیدار شوم وآن موقه فهمیدم که هرف مادرم کهدیشب به من زد تو خالی بودووقتی که کمی‌چشم‌هایم را باز کردم دیدم موبایلم دارد زنگ می‌زند وپدرم گفت پاشو و این مبایلتا دورست کن موبایلت خفمون کرد ومن هم آب آلود رفتم وموبایلم را خاموش کردم ودباره رفتم خوابی دم ومادرم بیدار شد ومن یکم دیگر خوابیدم

ویکم بعد بی دار شدم یگ غصه‌‌‌ای داشتم که زود بیدار نشدم ولی زیاد هم آن ناراهتی را برای خودم جدی نگرزفتم ورفتم و همراه مادرم وباهم دواتایی صبحانه خوردیم وکم کم بقی یه هم آ مدند و آنهاهم صبهانه خوردن ومن درهنگام صبهانه‌ی آنها من چایی شیرن خوردم بعد از صبحانه مادرم رفت تا خرید‌ی برای ناهار بکند ومن زی یاد از ناهار امروز خوشم نمی‌آید وموقه‌ی نهار که شود مادرم به من گفت بورو و برای ناهار تن ماهی بخر وقتی رفتم کوثر یک دست گاه‌هایی رو‌ی پیشونی یه من گذاشتم مبعد من رفتم تو خریدم وآمدم بیرو وقتی آ مدم بیرو ن رفتم ورفتم یک سری به خانه‌ی مادر بزرگم زدم که داشتند میساختنش وبعد دیدم کیف نمیده ورفتم خانه واز شبکه آموزش موطالعات اجتماعی خواندم وگوش دادم وآن درس برای من خیلی قدیمی‌بود وموقه‌ی ناحار مادرم برای ما یک نوع تون ماهی آورد

هیش وقت زود غذاوت نکنیم

💜 Tae Tae.fmv 💜
بازدید : 492
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 11:33

سلام من عتی محمدهستم laugh

ام روز من بعد از ابنکه مشق‌هایم را انجام دادم دیدم که ساعت دم دم‌های اذان است ورفتیم وباپدرم در هیا ت باهم نماز خوا ندیم بعد از این که هر دو نماز ما دو تا یعنی نماز ظهر وعصر تمام شد پدرم به من گفت که علی محمد برو ودرخت‌ها را آب بده و من هم به پدرم گفتم چشم وبعد رفتم وتمام درخت‌های در خانه وتمام گل‌هایی که در خا نه بود

را تمام آب دادم وهمین تور کمی هم خراب کاری کردم و آب‌هارا هدر دادم وپدرم کمی‌از دست من ناراحت شد وهمین طور کمی‌هم من را دعوا کرد وبعد پدرم موتورش را بر داشت ورفت تا نون بگی رد ومن هم آب دادنگل‌هارا ادامه دادم وکمی‌هم در هنگام و وست کار به ما درم درآب کشیدن سفره‌ها که دا شت می‌شست کمک کردم ومن اول فکر کردم که این کار باحال است اما وقتی که آن کار را کردم دستم درد گرفت وبعد دباره آب را زییاد کردم و رفتم سراغ کاره خودم که خیلی دوستش راشتم

من دی گر کارم تمام شده بود وداشتم که شیر را می‌بستم که ما درم گفت علی زود باش بورو تو چون شبکه‌ی آموزش دارد ریاضی درس میدهد ومن شیر را میبندم و تو برو و گوش بده ومن یک آخیش گفتم ورفتم تو ودرس ریاضی را گوش دادم وو وقتی که آن تمام شد مادرم یک دفع ب خودش آمد و فهمید که یک سفره توی حیاط توی آب وایتکس‌ها گذا شته است وبه گفت علی محمد بی یا برویم و باهم برویم واین سفره هم باهم بشوریم ومن هم اولش کمی‌نه ونو کردم وبعد

مارم گفت بی یا ب بینم ومن هم مجبور شدم ورفتم در حیاط وشیر را برای مادرم گرفتم و به مادرم کمک کردم

تا مادرم سفره را آب بکشد وهمین طور در کمک کردن کمی من خیس شدم بعد از آن پدرم آمد وشیر را درستکرد ومن هم کمی‌به آن کمک کردم واز آنطرف فیلمم داشت شروع میشد و اخر شیر درست شد ومن هم رفتم در خانه وفیلمم را دیدم

باید در دو راهی تصمیم درست را بگیریم

تحقیق کاروفناوری آشنایی با دانشمندان صنعت برق و الکترونیک
بازدید : 335
جمعه 15 اسفند 1398 زمان : 3:23

سلام wink

ام روز ظحر بعد از ابنکه ناحار خوشمزه‌ی مامان صادات را با پدر ومادرم وبا دوتا از برادر‌هایم خوردم من امروز یک غذای خوشمزه خوردم ما کارانی بود امروز مادرم توی غذا شاهکار کرده بود چون مادرم امرو ز دو نوع غذا درست کرده بود یک ماکارانی ساده ویکنوع کوکو ماکارانی درست کرده بود ومن از هر دوی آن‌ها خوردم وهر دوی

آن‌هارا دو ست داشتم بعد از غذا پدرم لباس‌های کاری اش راپوشید وبا ما شین از خانه رفت بی رون ومن با دو تا برادر‌هایم نشستم وفیلم سینمایی شبکه‌ی پویا وفیلم دیدیم واسم‌‌ان‌فیلم بی لینکی بی بود

بعد از آن فیلم ما رفتیم و خوا بی دیم وعصر که شد من بی دار شدم ودباره دوتا فیلم دیگر از پویا دی دم ویکم بعد عمویم به گو شی ‌ی من زنگ زد که بی یا و ماست و پنی ریکه مادرت گفته بود رااز من بگیر ومن با‌‌‌ای نکه

تلوییزیونداشتم مبدیدم با سختی لباس پوشیدم وقبل از رفتن یک شیرین عسل خوردم وبعد رفتم خا نه‌ی عمو مهدی

و بعد از یکم نشستن و سا یل را بر داشتم واز خانه‌ی عمو آمدم بی رون بع دلم خاست که یک سری به مادر بزر گم بز نم و زنگ زدم واز ما درم اجازه گرفتم ورفتم یک سری به مادر بزرگم زدم ومادر بزرگم از دیدن من خی لی خوش حال شد

وبه من غذای خوش مزه داد ومن خو ردم واز مادر بزرگم تشکر کردم وبه خانه آمدم

پشت هر سختی آسانی است

مسابقه عکاسی مستند cortona 2020
بازدید : 377
پنجشنبه 14 اسفند 1398 زمان : 6:40

امروز ظحر من داشتم در حیاط چوب بازی می‌کردم کهوقتی رفتم توی خانه فهمی‌دم که نا‌ها ر کتلت داریم به مادرم گفتم که که مامان صادات سس گوجه برای کتلت ناهار امروز داریم وبعدمادرم بهمن گفت که نه سس گوجه نداریم ومن گفتم که کتلت بدون نو شابه کتلت نمی‌شود وبعد مادرم به من گفت باشد و خودت برو از کوثر 14 نوشابه و سوس گوجه بخر واز آنجا که در حیاط بودن و چوب بازی کردن خیلی داشت به من خوش می‌گذشت گفتم خیلو خوب باشه

وقتی که کمی‌بیشتر بازی کردم یعنی وقتی که یکم دیگر بازی کردم میروم کوثر و سوس گوجه و نوشابه را میگی رم

وقتیم که یکم بازی کردم و دیدم که فقت خودم هستم که دارم در حیاط چوب بازی میکنم تصمیم گرفتم که بروم تو ورفتم تو و وقتی که رفتم تو با پدر و مادرم و با دو تا از برادر‌هایم میوه خوردیم بعد از میوه من به ما درم پیله کردم که به من یک یا چند تا لو بی یا بدهد ومن میخواهم لوبی یا بکارمو بعد مادر م به من گفت که لوبی یا ندا ریم ومن چون در فی ریزر باز شد یشتنی‌ها را دیدم وبه مادرم گفتم ما مان میتوانم بستنی بخورم و مادر من هم گفت کچلم کردی وبرید بخورید ومن پدرم و برا در‌هایم بستنی خوردیم وبعد از بستنی رفتم کوثر وقبل از آن مادرم به من گفت که نوشابه مشکی بخر ولی بعد من زرد خریدم وقتی به خانه رسیدم مادرم گفت که چرا نوشا به زرد خریدی ومن گفتم (چون چند وقت دیگر غذای خوش مزه دا ریم نوشابه مشکی خوشمزه تراست) (پس همیشه فکره فردا را باشیم )

راه های پیشگیری از ویروس کرونا(کووید19)
بازدید : 395
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 3:16

سلام من علی هستمsmiley

امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدمخیلی دلم میخواست که بازم بخواهم ولی هم بچها نگزاشتن وهم پدر بزرگ من آمده بود خانه‌ی ماومن برای احترام به پدربزرگم ازخواب بیدار شدم ورفتم دبه پدربزرگ پدریم سلام کردم و نشستم روی تخت وبعد من بلند شدم ورفتم دشویی ونعد از دشوییرفتن رفتم وبعد رفتم و کمک مادرم کردم وسفره‌ی صبحانه را پهن کردیم وپدر بزرگم برای ما خامه عسل آورد وما یعنی من ودوتانرادر‌هایم یعنی مهدی وامیرحسین صبحانه خوردیم وپدر ومادرم باما نخوردند چون مادرم باپدرم صبحان‌ی شان را صبح زود خوردند ومن با برادرهایم تنها صبهانه خوردیم بعد از اینکه

صبحانه‌ی ما تمام شد پدرم لباش پوشید وبا پدر بزرگم باپدرم از خانه با ما شین از خانه رفتند بیدون وبعد از رفتن پدرم مادرم رفت بیرون از خانه تا کمی‌خرید بکند ومن هم یفره‌ی صبحانه را جمع کردیم ومن با برادر کوچکم امیر حسین

رفتیم توی حیات وبرادر وستیه‌ی یعنی مهدی در خانه ماند و تلویزیون کا نالال پویا را نگاه میکرد و در‌‌ان‌زمان داشت پا شو پاشو کوچولو را پخش میکرد وآن اورا دوست داشت ودر خخانه ماند و او رادید وماهم درحیاط بازی کردیم تا ما در من

از کوسر امد ما رفتیم تو بعد کمک مادرم کردم ورخت خواب‌های بقی یه‌هارا جمع کردیم وبعد لباس‌هایم را پوشیدم ورفتم کوسر وبرای مادرم می‌خواستم سبزی یه کو کو بخرم ولی نداشت وبرگشتم خانه و فیلم آمو زشی دیدم و بعد از او

وضو گرفتم کفشم را پو شی دم وچرخم را بردا شتم ورفتم به طرف مسجد کو ه نور یا هما ن مسجد امام علی

تا برای نماز ظهر به اجا رفتم

اینستا گزارش میده ریپورت رو به طرف اگه شده باشه
بازدید : 656
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 3:16

سلام smiley

امروز صبح وقتی از خاب بیدار شدم پدرم داشت از خانه میرفت بیرون ومن رفتم بیرون واز توی ماشین وفلاکس رابرای پدرم بردم تامادرم ‌‌ان‌را برای پدرم پور از چایی کند وان کار را کرد وبعد پدرم به ما گفت که بچه‌ها کی می‌یاید

در را برای من باز کند ومن رفتم ودر را برای پدرم باز کردم وبعد کیلید در را به پدرم دادمودباره تکنیکی هنگام در بستن در را قفل کردم ولی فقت من توانستم هنگام در بستن یکی از در‌ها را قفل میکردم و کردم وبعد از قزی یه در قفل کردن رفتم تو وبا دوتا از برادر‌های گلم یعنی مهدی وامیرحسین وبا مادر عزیز تر از جانم صبحنه خوردیم ومن هم صبحانه نان پنیر ومربای به خوردم وبعد از صبحانه خوردن من ومادرم صفره را باهم جمع کردیم من بعد از صبحانه وجمع کردن صفره رفتم وکامپی یوتر یاهمان لبتاب پدرم را برداشتم ویکم رفتم سراغ درس‌هایم ولی یکم درس خواندم به خاطر این انقدر کم درس خواندم چون که اسلن نمتوانستم سوالات درس ریاضی را انجام بدهم وبعد من یکم بد اخلاقی کردم و بعد مادرم بچه‌هارا به من سپرد ورفت کوسر تا برای ناحار از کوسر خرید کند وقتی مادر من از کوسر برگشت منکیلیدش را از او گرفتم ولباس‌هایم را پو شیدم وبا دو شرخه رفتم به ترف مسجدوقتی رسیدم مسجد اگر یکم زودتر رسیده بودم می‌توانستم ازان را بگویم ولی نتوا نستم اذان را بگویم ولی به جای اذان توانستم که هر دو نماز را مکعبری کنم چون به خاطر بیماری کرنا هیش کس نیامده بود ومن تنها هر دو نماز رامکعبری کردم وبعد از مکعبری چرخم را بر داشتم و به ترف خانه رکاب زدم وبه خانه رسیدم وبعد برا برادرام مهدی وامیر حسین ومادرم وخودم میوه پوست گرفتم وبه همشونمیوه دادموخودم هم کمی‌میوه خوردم وهمه‌ی ما هسابی واساسی میوه خوردیم وبعد از میوه مادرم از من خواهش کردکه برو وحیاط راتمی‌ز کن چون باد امده همهی پلاستیک‌ها را اوردهدرحیاط وآشغال‌های توی حیاط راجمع کن ومن هم به هرف مادرم گوشکردم وحیاط خانه‌ی مان را ازشر پلاستیک اشغال اجات دادم

امروز 11 12 98
بازدید : 398
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 3:16

سالم smiley

امروز صبح ما درم من را زود تر از همه بیدار کرد ومن هم نشستم سر درس‌هایم تادرس‌هایم را کامل کنم چون قرار است امروز همه باهم برویم سمینار پدرم و پدرم بهما گفت که انجا یک زمین فوتبال دارد

وقتی مشق‌هایم تمام شد صبحانه یمان راخوردیم وبعد لباس‌هایمان را پوشیدیم و باماشین رفتیم به ترفی که پدرم انجا سمینار

داشت وقتی رسیدیم به انجا یعنی استخر ایسار من بعد از اشناشدن بامحیط از مادر وپدرم اجازه گرفتم ورفتم در زمینفوتبال چمن وانجا یک کاور به ما دادند که بپوشیم وبعد از پوشدن کاوربه هر سه‌ی ما برادران یک توپ دادند یعنی هر کدام از ما یک توپ داشتیم وداشتیم بازی میکردیم تا اینکه بقییه‌ی بچه‌هاپیدایشان شد وانهاهم امدند در زمین وه تا‌‌ان‌دو نفر اماده می‌شدند منویک نفر دیگر به هم چنتا پنالنتی زدیم تااین که انها به ما گفتند که بیاییم داخل این زمین وماهم رفتیم داخل‌‌ان‌زمین ویار کشی کردیم ودر زمین چمن شروع به بازی کردیم و وست کار امیر حسیین‌‌ان‌برادر کوچک من دشو اییش گرفت ومن مجبور شدم وست بازی ام‌‌ان‌را ببرم دشویی وبعد از بردن دشویی وست بازی امیر حسینچند باری رفت پهلوی مامان وامد ولی یک بار رفت ودیگر نیامد ومن او را تهویل مادرم دادم ورفتم سراغ فوتبال بازی کردنم وما در‌‌ان‌بازی چند باد تیم‌هارا اوز کردیم وست بازی‌ی ما مادرم با‌‌ان‌برادر شیتانم وبایک جعبه کیک امدند وبرادرم امیرحسین به تمام ماها که داشتیم درزمین چمن فوت بال میکردیم کلوچه تارف کرد ومن بعد از خوردن کلوچه تقریباا حمه یما از اب سردکن‌‌ان‌گوشه‌ی زمین چمن اب خوردیم ودباره رفتیم ودبارهرفتیم سراغ فوتبال بازی ودر فوتبال هم توپ پوراز باد و سنگین خرد در دماق وسر برادر بنده خدای بی چاره‌ی من واو در هر دبار برخرد باتوپ گر یه اش گرفت باراول توپ خورد به دماقش و بار دوم توپ خورد به سرش ولی انسافن بازی برادر من خیلی خوب بو ما چند ساعت تمام فقت فوت بال بازی کردیم وبعد از توی ماشین یکی ازبچه‌ها توپ برداشت ودباره انجاهم باهم فوتبال کردیم

روز دو مکعبری کردن 98/12/10

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 115
  • بازدید کننده دیروز : 115
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 358
  • بازدید ماه : 405
  • بازدید سال : 1259
  • بازدید کلی : 3885
  • کدهای اختصاصی