loading...

روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی

دوست دارم خاطره های خودرا با شما به اشتراک بگذارم

بازدید : 0
دوشنبه 21 بهمن 1403 زمان : 13:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی

سلام

اسم من علی محمد است smiley

امروز ظحر بری مدتها وپس از هسابی قور زدن به جان مادرم بلا خره برا‌ی ناحار قذایی که پس از مدت‌ها توی رگم بود که آن کی نوع بادمجان بود را برا‌ی ما درست کرد وماهم باشوق واشتیاق فرا وان همه با هم نشستی م صر صفرهی نا حار ودا شتی م که آن غذا را می‌خو ردیم که آخر‌های ناحار پدرم که رسید گفت وایی دیرم شد ومادرم گفت کجا؟ می‌روی برا‌ی درس در سابقو ن وپدرم هم هرف مادرم راهم تعید کرد وگفت بلهکه من یکدفه گفتم من هم بیایم وپدرم هم خیلی مشتاقانه گفت بله بله که من در آن زمان از کرده ام پشیمان شدم ودر آنموقه به پدرم گفتم اگرلامزم نیست نمیام که پدرم گفت نه باید بیایی آنجا ومن باخدم گفتم کاش اسلا نگفته بودم crying

بعد با سرعت ناحارم را تمام کردم ورفتم لباس‌هایم را پوشیدم وبه امید کلاس کامپیرو تر آماده از اوتاق آمدم بیرون کهدیدم پدرم کلمن مان که خیلی خیلی بزرگبودرا برداشتهومب خواهد باخودمان باموتور بیا ورد من اولش شکه شدم ولی بعد با هر مسیبتی که بود آن وسنیچ را همراه خودم آوردم ورفتیم تا رسیدیم به آنجا وموقه‌‌‌ای که من وسا یل گذا شتم دستم شیکسه بو و سرخ بود ودستم خیلی درد میکرد چون کلمن خیلی زیاد از هد سنگین بود

موقای که کلا س پدرم شروع شده بود هرچه منتزر ماندم بروند سرا ق آموزش کامپیروتر هیش خبری نبود ویک کلاس دیگری بود ومن هسابی حوصله ام سر رفته بود البته کار‌هایی هم آنجا کردیم وبعداز کلاس وحرف زدن‌های پدرم با دوستاش که به نفع ن بود دباره باهزار سختی کلمن را باخودمان حمل میکردم که یک دفه یکی از فامیل‌هایمان را دیدیم که مقازه داشت و سرمقازه اش بود وما هم رف تیم یک سری بهشان زدیم وخیلی خوشحال شدند که نمی‌دانم کهچیشد که قرار شدما شوهر خاله‌ی پدرم را ببریم خانه ومن هم هیچ نزری دنددم وسه پشته رفتیم ومن هم روی جای خیلی بد متور نشسته بودم که هر دقیقه ممکن بود که بیوفتم ویک کلمن گنده‌‌‌ای دستم بو که اسلا نمی‌توانستم آن را نگه دارم وپشتم داشت داقون میشد تارسیدیم خانهی خاله‌ی پدرم که خیلی دوسدشان داشتیم وپدر آن جانمازش را خواند ویک چایی خوردی م ودم آمدن خله جیبم را از شکلات پر کرد وامدیم خانه

پس گاه باید برای کمک کردن سختی‌های بسیار را تحمل کنیم وبا هر شرایطی که داریم برا‌ی کمک کردن کنار بیاییم ورازی باشیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۲۵

علی محمد کیخسروکیانی

بازدید : 0
دوشنبه 21 بهمن 1403 زمان : 13:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی

سلام

اسم من علی محمد است

امروز مگه پدرومادرم گزاشتن که یک خواب راحت بروم چون دا شتن آماده می‌شدن تا بروند اداره‌ی آموزش وپرورش وبرا‌ی سبتنام برادرم مهدی یک کاری بکنند واز ن خدامن از انجایی که خواب بو دم و حافظی کردند وبه من گفتن مواظب برادر‌هایت باش تامابیاییم و من از آنجایی که هنوز هوش صد درصدی نداشتم گفتم باشد وخداحافظ وآ نها از خانه رفتن

بیرون ودودقیقه بعد از رفتن من بیدار شدم واز آنجاییکه هنوز خیلی خوابم میآمد یک جور‌هایی بدخواب شده بودم رفتم پیش برادرم و پیشش دراز کشیدم تا ساعت 9 صبح شود آخ من یک دلم پیشه فیلم‌های سینمایی بود که از تلویزیون پخش میشد

ومن میخواستم بدانم که چی می‌گذارد وبه خواطر همید نتوانستم درست بخواهم وسریع بلند شدم تلویزیون را روشن کردیم وبا برا در‌هایم فیلم 6 قهرمان رادیدیم واز شدت خستگی حالش را نداشتی م که برویم وصفره‌ی صبحانه راپحن کنیم ودلیل دیگرشم آن است که همیشه مادرم صفره را پحن میکرد وماهم کمکش می‌کردیم و وابسته به مادرم بودیم وکمی‌هم تنبل شده بودیم بخواطر همین با اینکه خیلی گشنه‌ی مانشده بود باز هم همانطوری آنوسط نشسته بودیم تا اینکه پدرم رسید ومن سریع صفره را پحن کردموموقه‌‌‌ای که پدرم وارد خانه شدو من ازدوچیز خیلی خیلی تعجب کردم surpriseوآن هم این بود که پدر خیلی زود آمد زود تراز آنکه فکرش را بکنم ودومی‌این بود که پدرم بدون مادر وتنحایی آمد ومن اول فکر کردم که مادرم آننجا مانده ودنبال کارهای برادرم است. ومشغول صبحانه خوردن شدیم که چند دقیقه بعد از آمدن پدرم مادر در زد و آمد تو ومن متوجه شدم که مادرم برای خرید رفته بود کوثر 14

بعد از مدتی پدرم لباس‌هایش راپوشید واز خانه رفت بی رو ومن از آ نجایی که خیلی دلم می‌خواست که تا آخر آن فیلم را ببینم ولی اوز کردم وگذا شتم یک شبکه‌ی دیگر وبا یک فیلم دیگر وآن را با مادرم تماشامیکردیم وبعد از دوساعت صبحنه خوردن من وتمام کردن صبحانه ام مادرم به من گفت که علی بودو برای خودت وخودم یک چای بریز تا باهم بو خوریم

حس خیلی خوبی داشتم ویکم لبخند آمد روی لب‌هایم ولی به مادر گفتم چشم بگذارید من اول صفره‌ی صبحانه را جمع کنم وبعد برایتا ن چایی می‌آورمومادرم هم گفت باشد ومن زودی صفره را جممع کردم ورفتم دوتا چایی خوشگل وخوشتم ورنگ برای مادرم وخودم ریختم وبردم گذاشتم ومشغول فیلم دیدن شدم آنغدر توی محو تماشای تلویزیون شدم کهیادم رفت کهمن برایخدم چایی ریختم وچایی وجود دارد تا اینکه مادرم من را صدا کرد وگفت چییت یخ کرد ومن که تازه بخودم آمده بودم گفتم اه راست میگوید چاییم یخ کرد وسریع رفتم طرف چایی ام تا بینم که وزیت داقی‌ی آن چطو ری است که دیدم خیلی سرد شده وموقه‌‌‌ای که خواستم ب کتری آن را داق کنم دیدم که زیر کتری خواموش است ومجبور شدم سرد سرد بوخورم وتلویزیونم رانگاه میکرم که صدای مادرم وامریر حسین می‌آید وموقه‌‌‌ای که از مادرم پرسیدم چیشد گفت برادرت داشت ظرف می‌شست کهیک لی وان از دستش افتاد وشیکست ومن گفتم خیلخوب وداشتم فیلمم را می‌دیدم وتازه ازترسیدن

صدای بلند مادرم آرام شده بودم که ناگهان صدای مادرم بلندشد ومن باترس وبا اجله رفتم در آشپز خا نه واز مادرم پرسیدم چی شد ومادرم همگفت دستم را بری دم بدجوری همبریدم وسریع رفت بایک دست مال دستش را گرفت تا خونش بند بیاید وهمینطورکه تلویزیون می‌دی دم ما درم گفت امرو ز با ید حسابی توی کارها‌ی خانه بهمن کمک کنی چون من دستم خیلی درد میکند ومن گفتم باشد وحتما کمکتان میکنم وادا مه‌ی فیلمم رادی دم وبعد از فیلم حسابی به مادرم کمک کردم

پس هیچوقت به بزرگ تر‌ها وابسطه نباشیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۲۱

علی محمد کیخسروکیانی

بازدید : 420
پنجشنبه 21 اسفند 1398 زمان : 12:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی

سلام من علی محمد هستم smiley

من دیشب وقتی می‌خواستم به خوا بم مبایلم را ساعت هشت صبح کوک کردم وبعد مادرم به من گفت که علی وفردا ساعت هشت صبح تو بی دار نمی‌شی واگر فردا گوشییت زنگ زد با کتک بیدارت میکنم ومن هم گفتم باشد ومن را فردا با کتک بی دار کنید چون میدانستم اگر صبح زود مادرم من را بیدار کنه می‌توانم به کارها و ورزش شم برسم وبعد از یکم بازی رفتم وهمراه همه‌ی خانواده یعنی من به همراه پدر ومادرم ودوتا برادر‌هایم مهدی وامیر حسین رفتیم وخوابیدیم

من نتوانستم ساعت هشت صبح بیدار شوم وآن موقه فهمیدم که هرف مادرم کهدیشب به من زد تو خالی بودووقتی که کمی‌چشم‌هایم را باز کردم دیدم موبایلم دارد زنگ می‌زند وپدرم گفت پاشو و این مبایلتا دورست کن موبایلت خفمون کرد ومن هم آب آلود رفتم وموبایلم را خاموش کردم ودباره رفتم خوابی دم ومادرم بیدار شد ومن یکم دیگر خوابیدم

ویکم بعد بی دار شدم یگ غصه‌‌‌ای داشتم که زود بیدار نشدم ولی زیاد هم آن ناراهتی را برای خودم جدی نگرزفتم ورفتم و همراه مادرم وباهم دواتایی صبحانه خوردیم وکم کم بقی یه هم آ مدند و آنهاهم صبهانه خوردن ومن درهنگام صبهانه‌ی آنها من چایی شیرن خوردم بعد از صبحانه مادرم رفت تا خرید‌ی برای ناهار بکند ومن زی یاد از ناهار امروز خوشم نمی‌آید وموقه‌ی نهار که شود مادرم به من گفت بورو و برای ناهار تن ماهی بخر وقتی رفتم کوثر یک دست گاه‌هایی رو‌ی پیشونی یه من گذاشتم مبعد من رفتم تو خریدم وآمدم بیرو وقتی آ مدم بیرو ن رفتم ورفتم یک سری به خانه‌ی مادر بزرگم زدم که داشتند میساختنش وبعد دیدم کیف نمیده ورفتم خانه واز شبکه آموزش موطالعات اجتماعی خواندم وگوش دادم وآن درس برای من خیلی قدیمی‌بود وموقه‌ی ناحار مادرم برای ما یک نوع تون ماهی آورد

هیش وقت زود غذاوت نکنیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۲۰

علی محمد کیخسروکیانی

بازدید : 649
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 11:33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی

سلام من عتی محمدهستم laugh

ام روز من بعد از ابنکه مشق‌هایم را انجام دادم دیدم که ساعت دم دم‌های اذان است ورفتیم وباپدرم در هیا ت باهم نماز خوا ندیم بعد از این که هر دو نماز ما دو تا یعنی نماز ظهر وعصر تمام شد پدرم به من گفت که علی محمد برو ودرخت‌ها را آب بده و من هم به پدرم گفتم چشم وبعد رفتم وتمام درخت‌های در خانه وتمام گل‌هایی که در خا نه بود

را تمام آب دادم وهمین تور کمی هم خراب کاری کردم و آب‌هارا هدر دادم وپدرم کمی‌از دست من ناراحت شد وهمین طور کمی‌هم من را دعوا کرد وبعد پدرم موتورش را بر داشت ورفت تا نون بگی رد ومن هم آب دادنگل‌هارا ادامه دادم وکمی‌هم در هنگام و وست کار به ما درم درآب کشیدن سفره‌ها که دا شت می‌شست کمک کردم ومن اول فکر کردم که این کار باحال است اما وقتی که آن کار را کردم دستم درد گرفت وبعد دباره آب را زییاد کردم و رفتم سراغ کاره خودم که خیلی دوستش راشتم

من دی گر کارم تمام شده بود وداشتم که شیر را می‌بستم که ما درم گفت علی زود باش بورو تو چون شبکه‌ی آموزش دارد ریاضی درس میدهد ومن شیر را میبندم و تو برو و گوش بده ومن یک آخیش گفتم ورفتم تو ودرس ریاضی را گوش دادم وو وقتی که آن تمام شد مادرم یک دفع ب خودش آمد و فهمید که یک سفره توی حیاط توی آب وایتکس‌ها گذا شته است وبه گفت علی محمد بی یا برویم و باهم برویم واین سفره هم باهم بشوریم ومن هم اولش کمی‌نه ونو کردم وبعد

مارم گفت بی یا ب بینم ومن هم مجبور شدم ورفتم در حیاط وشیر را برای مادرم گرفتم و به مادرم کمک کردم

تا مادرم سفره را آب بکشد وهمین طور در کمک کردن کمی من خیس شدم بعد از آن پدرم آمد وشیر را درستکرد ومن هم کمی‌به آن کمک کردم واز آنطرف فیلمم داشت شروع میشد و اخر شیر درست شد ومن هم رفتم در خانه وفیلمم را دیدم

باید در دو راهی تصمیم درست را بگیریم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۹

علی محمد کیخسروکیانی

بازدید : 398
جمعه 15 اسفند 1398 زمان : 3:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی

سلام wink

ام روز ظحر بعد از ابنکه ناحار خوشمزه‌ی مامان صادات را با پدر ومادرم وبا دوتا از برادر‌هایم خوردم من امروز یک غذای خوشمزه خوردم ما کارانی بود امروز مادرم توی غذا شاهکار کرده بود چون مادرم امرو ز دو نوع غذا درست کرده بود یک ماکارانی ساده ویکنوع کوکو ماکارانی درست کرده بود ومن از هر دوی آن‌ها خوردم وهر دوی

آن‌هارا دو ست داشتم بعد از غذا پدرم لباس‌های کاری اش راپوشید وبا ما شین از خانه رفت بی رون ومن با دو تا برادر‌هایم نشستم وفیلم سینمایی شبکه‌ی پویا وفیلم دیدیم واسم‌‌ان‌فیلم بی لینکی بی بود

بعد از آن فیلم ما رفتیم و خوا بی دیم وعصر که شد من بی دار شدم ودباره دوتا فیلم دیگر از پویا دی دم ویکم بعد عمویم به گو شی ‌ی من زنگ زد که بی یا و ماست و پنی ریکه مادرت گفته بود رااز من بگیر ومن با‌‌‌ای نکه

تلوییزیونداشتم مبدیدم با سختی لباس پوشیدم وقبل از رفتن یک شیرین عسل خوردم وبعد رفتم خا نه‌ی عمو مهدی

و بعد از یکم نشستن و سا یل را بر داشتم واز خانه‌ی عمو آمدم بی رون بع دلم خاست که یک سری به مادر بزر گم بز نم و زنگ زدم واز ما درم اجازه گرفتم ورفتم یک سری به مادر بزرگم زدم ومادر بزرگم از دیدن من خی لی خوش حال شد

وبه من غذای خوش مزه داد ومن خو ردم واز مادر بزرگم تشکر کردم وبه خانه آمدم

پشت هر سختی آسانی است

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۵

علی محمد کیخسروکیانی

بازدید : 535
پنجشنبه 14 اسفند 1398 زمان : 6:40
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی

امروز ظحر من داشتم در حیاط چوب بازی می‌کردم کهوقتی رفتم توی خانه فهمی‌دم که نا‌ها ر کتلت داریم به مادرم گفتم که که مامان صادات سس گوجه برای کتلت ناهار امروز داریم وبعدمادرم بهمن گفت که نه سس گوجه نداریم ومن گفتم که کتلت بدون نو شابه کتلت نمی‌شود وبعد مادرم به من گفت باشد و خودت برو از کوثر 14 نوشابه و سوس گوجه بخر واز آنجا که در حیاط بودن و چوب بازی کردن خیلی داشت به من خوش می‌گذشت گفتم خیلو خوب باشه

وقتی که کمی‌بیشتر بازی کردم یعنی وقتی که یکم دیگر بازی کردم میروم کوثر و سوس گوجه و نوشابه را میگی رم

وقتیم که یکم بازی کردم و دیدم که فقت خودم هستم که دارم در حیاط چوب بازی میکنم تصمیم گرفتم که بروم تو ورفتم تو و وقتی که رفتم تو با پدر و مادرم و با دو تا از برادر‌هایم میوه خوردیم بعد از میوه من به ما درم پیله کردم که به من یک یا چند تا لو بی یا بدهد ومن میخواهم لوبی یا بکارمو بعد مادر م به من گفت که لوبی یا ندا ریم ومن چون در فی ریزر باز شد یشتنی‌ها را دیدم وبه مادرم گفتم ما مان میتوانم بستنی بخورم و مادر من هم گفت کچلم کردی وبرید بخورید ومن پدرم و برا در‌هایم بستنی خوردیم وبعد از بستنی رفتم کوثر وقبل از آن مادرم به من گفت که نوشابه مشکی بخر ولی بعد من زرد خریدم وقتی به خانه رسیدم مادرم گفت که چرا نوشا به زرد خریدی ومن گفتم (چون چند وقت دیگر غذای خوش مزه دا ریم نوشابه مشکی خوشمزه تراست) ( پس همیشه فکره فردا را باشیم )

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۴

علی محمد کیخسروکیانی

بازدید : 498
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 3:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی

سلام من علی هستم smiley

امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدمخیلی دلم میخواست که بازم بخواهم ولی هم بچها نگزاشتن وهم پدر بزرگ من آمده بود خانه‌ی ماومن برای احترام به پدربزرگم ازخواب بیدار شدم ورفتم دبه پدربزرگ پدریم سلام کردم و نشستم روی تخت وبعد من بلند شدم ورفتم دشویی ونعد از دشوییرفتن رفتم وبعد رفتم و کمک مادرم کردم وسفره‌ی صبحانه را پهن کردیم وپدر بزرگم برای ما خامه عسل آورد وما یعنی من ودوتانرادر‌هایم یعنی مهدی وامیرحسین صبحانه خوردیم وپدر ومادرم باما نخوردند چون مادرم باپدرم صبحان‌ی شان را صبح زود خوردند ومن با برادرهایم تنها صبهانه خوردیم بعد از اینکه

صبحانه‌ی ما تمام شد پدرم لباش پوشید وبا پدر بزرگم باپدرم از خانه با ما شین از خانه رفتند بیدون وبعد از رفتن پدرم مادرم رفت بیرون از خانه تا کمی‌خرید بکند ومن هم یفره‌ی صبحانه را جمع کردیم ومن با برادر کوچکم امیر حسین

رفتیم توی حیات وبرادر وستیه‌ی یعنی مهدی در خانه ماند و تلویزیون کا نالال پویا را نگاه میکرد و در‌‌ان‌زمان داشت پا شو پاشو کوچولو را پخش میکرد وآن اورا دوست داشت ودر خخانه ماند و او رادید وماهم درحیاط بازی کردیم تا ما در من

از کوسر امد ما رفتیم تو بعد کمک مادرم کردم ورخت خواب‌های بقی یه‌هارا جمع کردیم وبعد لباس‌هایم را پوشیدم ورفتم کوسر وبرای مادرم می‌خواستم سبزی یه کو کو بخرم ولی نداشت وبرگشتم خانه و فیلم آمو زشی دیدم و بعد از او

وضو گرفتم کفشم را پو شی دم وچرخم را بردا شتم ورفتم به طرف مسجد کو ه نور یا هما ن مسجد امام علی

تا برای نماز ظهر به اجا رفتم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۲

علی محمد کیخسروکیانی

بازدید : 973
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 3:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی

سلام smiley

امروز صبح وقتی از خاب بیدار شدم پدرم داشت از خانه میرفت بیرون ومن رفتم بیرون واز توی ماشین وفلاکس رابرای پدرم بردم تامادرم ‌‌ان‌را برای پدرم پور از چایی کند وان کار را کرد وبعد پدرم به ما گفت که بچه‌ها کی می‌یاید

در را برای من باز کند ومن رفتم ودر را برای پدرم باز کردم وبعد کیلید در را به پدرم دادمودباره تکنیکی هنگام در بستن در را قفل کردم ولی فقت من توانستم هنگام در بستن یکی از در‌ها را قفل میکردم و کردم وبعد از قزی یه در قفل کردن رفتم تو وبا دوتا از برادر‌های گلم یعنی مهدی وامیرحسین وبا مادر عزیز تر از جانم صبحنه خوردیم ومن هم صبحانه نان پنیر ومربای به خوردم وبعد از صبحانه خوردن من ومادرم صفره را باهم جمع کردیم من بعد از صبحانه وجمع کردن صفره رفتم وکامپی یوتر یاهمان لبتاب پدرم را برداشتم ویکم رفتم سراغ درس‌هایم ولی یکم درس خواندم به خاطر این انقدر کم درس خواندم چون که اسلن نمتوانستم سوالات درس ریاضی را انجام بدهم وبعد من یکم بد اخلاقی کردم و بعد مادرم بچه‌هارا به من سپرد ورفت کوسر تا برای ناحار از کوسر خرید کند وقتی مادر من از کوسر برگشت منکیلیدش را از او گرفتم ولباس‌هایم را پو شیدم وبا دو شرخه رفتم به ترف مسجدوقتی رسیدم مسجد اگر یکم زودتر رسیده بودم می‌توانستم ازان را بگویم ولی نتوا نستم اذان را بگویم ولی به جای اذان توانستم که هر دو نماز را مکعبری کنم چون به خاطر بیماری کرنا هیش کس نیامده بود ومن تنها هر دو نماز رامکعبری کردم وبعد از مکعبری چرخم را بر داشتم و به ترف خانه رکاب زدم وبه خانه رسیدم وبعد برا برادرام مهدی وامیر حسین ومادرم وخودم میوه پوست گرفتم وبه همشونمیوه دادموخودم هم کمی‌میوه خوردم وهمه‌ی ما هسابی واساسی میوه خوردیم وبعد از میوه مادرم از من خواهش کردکه برو وحیاط راتمی‌ز کن چون باد امده همهی پلاستیک‌ها را اوردهدرحیاط وآشغال‌های توی حیاط راجمع کن ومن هم به هرف مادرم گوشکردم وحیاط خانه‌ی مان را ازشر پلاستیک اشغال اجات دادم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۰

علی محمد کیخسروکیانی

بازدید : 571
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 3:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی

سالم smiley

امروز صبح ما درم من را زود تر از همه بیدار کرد ومن هم نشستم سر درس‌هایم تادرس‌هایم را کامل کنم چون قرار است امروز همه باهم برویم سمینار پدرم و پدرم بهما گفت که انجا یک زمین فوتبال دارد

وقتی مشق‌هایم تمام شد صبحانه یمان راخوردیم وبعد لباس‌هایمان را پوشیدیم و باماشین رفتیم به ترفی که پدرم انجا سمینار

داشت وقتی رسیدیم به انجا یعنی استخر ایسار من بعد از اشناشدن بامحیط از مادر وپدرم اجازه گرفتم ورفتم در زمینفوتبال چمن وانجا یک کاور به ما دادند که بپوشیم وبعد از پوشدن کاوربه هر سه‌ی ما برادران یک توپ دادند یعنی هر کدام از ما یک توپ داشتیم وداشتیم بازی میکردیم تا اینکه بقییه‌ی بچه‌هاپیدایشان شد وانهاهم امدند در زمین وه تا‌‌ان‌دو نفر اماده می‌شدند منویک نفر دیگر به هم چنتا پنالنتی زدیم تااین که انها به ما گفتند که بیاییم داخل این زمین وماهم رفتیم داخل‌‌ان‌زمین ویار کشی کردیم ودر زمین چمن شروع به بازی کردیم و وست کار امیر حسیین‌‌ان‌برادر کوچک من دشو اییش گرفت ومن مجبور شدم وست بازی ام‌‌ان‌را ببرم دشویی وبعد از بردن دشویی وست بازی امیر حسینچند باری رفت پهلوی مامان وامد ولی یک بار رفت ودیگر نیامد ومن او را تهویل مادرم دادم ورفتم سراغ فوتبال بازی کردنم وما در‌‌ان‌بازی چند باد تیم‌هارا اوز کردیم وست بازی‌ی ما مادرم با‌‌ان‌برادر شیتانم وبایک جعبه کیک امدند وبرادرم امیرحسین به تمام ماها که داشتیم درزمین چمن فوت بال میکردیم کلوچه تارف کرد ومن بعد از خوردن کلوچه تقریباا حمه یما از اب سردکن‌‌ان‌گوشه‌ی زمین چمن اب خوردیم ودباره رفتیم ودبارهرفتیم سراغ فوتبال بازی ودر فوتبال هم توپ پوراز باد و سنگین خرد در دماق وسر برادر بنده خدای بی چاره‌ی من واو در هر دبار برخرد باتوپ گر یه اش گرفت باراول توپ خورد به دماقش و بار دوم توپ خورد به سرش ولی انسافن بازی برادر من خیلی خوب بو ما چند ساعت تمام فقت فوت بال بازی کردیم وبعد از توی ماشین یکی ازبچه‌ها توپ برداشت ودباره انجاهم باهم فوتبال کردیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۰

علی محمد کیخسروکیانی

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 29
  • بازدید سال : 98
  • بازدید کلی : 5011
  • کدهای اختصاصی