سلام
اسم من علی محمد است
امروز ظحر بری مدتها وپس از هسابی قور زدن به جان مادرم بلا خره برای ناحار قذایی که پس از مدتها توی رگم بود که آن کی نوع بادمجان بود را برای ما درست کرد وماهم باشوق واشتیاق فرا وان همه با هم نشستی م صر صفرهی نا حار ودا شتی م که آن غذا را میخو ردیم که آخرهای ناحار پدرم که رسید گفت وایی دیرم شد ومادرم گفت کجا؟ میروی برای درس در سابقو ن وپدرم هم هرف مادرم راهم تعید کرد وگفت بلهکه من یکدفه گفتم من هم بیایم وپدرم هم خیلی مشتاقانه گفت بله بله که من در آن زمان از کرده ام پشیمان شدم ودر آنموقه به پدرم گفتم اگرلامزم نیست نمیام که پدرم گفت نه باید بیایی آنجا ومن باخدم گفتم کاش اسلا نگفته بودم
بعد با سرعت ناحارم را تمام کردم ورفتم لباسهایم را پوشیدم وبه امید کلاس کامپیرو تر آماده از اوتاق آمدم بیرون کهدیدم پدرم کلمن مان که خیلی خیلی بزرگبودرا برداشتهومب خواهد باخودمان باموتور بیا ورد من اولش شکه شدم ولی بعد با هر مسیبتی که بود آن وسنیچ را همراه خودم آوردم ورفتیم تا رسیدیم به آنجا وموقهای که من وسا یل گذا شتم دستم شیکسه بو و سرخ بود ودستم خیلی درد میکرد چون کلمن خیلی زیاد از هد سنگین بود
موقای که کلا س پدرم شروع شده بود هرچه منتزر ماندم بروند سرا ق آموزش کامپیروتر هیش خبری نبود ویک کلاس دیگری بود ومن هسابی حوصله ام سر رفته بود البته کارهایی هم آنجا کردیم وبعداز کلاس وحرف زدنهای پدرم با دوستاش که به نفع ن بود دباره باهزار سختی کلمن را باخودمان حمل میکردم که یک دفه یکی از فامیلهایمان را دیدیم که مقازه داشت و سرمقازه اش بود وما هم رف تیم یک سری بهشان زدیم وخیلی خوشحال شدند که نمیدانم کهچیشد که قرار شدما شوهر خالهی پدرم را ببریم خانه ومن هم هیچ نزری دنددم وسه پشته رفتیم ومن هم روی جای خیلی بد متور نشسته بودم که هر دقیقه ممکن بود که بیوفتم ویک کلمن گندهای دستم بو که اسلا نمیتوانستم آن را نگه دارم وپشتم داشت داقون میشد تارسیدیم خانهی خالهی پدرم که خیلی دوسدشان داشتیم وپدر آن جانمازش را خواند ویک چایی خوردی م ودم آمدن خله جیبم را از شکلات پر کرد وامدیم خانه
پس گاه باید برای کمک کردن سختیهای بسیار را تحمل کنیم وبا هر شرایطی که داریم برای کمک کردن کنار بیاییم ورازی باشیم